نه از تو مهر پسندم نه یاوری خواهم
ستم اگر ز تو زیبد، ستمگری خواهم
به بارگاه الهی اگرچه بارم هست
کجا ز خویش پذیرم که داوری خواهم؟
سبو صفت دل پرخون و غم زدایی ی بزم
همین قدر ز دو عالم توانگری خواهم
زلال چشمهٔ عشقم به کام تشنه لبی
که جوش خویشتن و نوش دیگری خواهم
کلالهٔ گل خورشیدم و برهنه ولی
تن جهان همه در اطلس زری خواهم
کجا ز سینهٔ خود خوبتر توانم یافت؟
اجاق آتش عشق تو مرمری خواهم
چو برگ و بر همه سرمایهٔ گرانباری است،
ز برگ و بر، به خدا، خویش را بری خواهم
به هم عنانی ی باد سبک عنان، سیمین!
چو برگ ریخته یک دم سبک سری خواهم.